۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

نقد فیلم مردم معمولیordinary people

فیلم:مردم معمولی (ordinary people)
فیلمنامه نویس: آلوین سارجت
کارگردان: رابرت رد فورد

داستان فیلم: فیلم روایت یک پسر معمولی به نام کنراد است که سال گذشته در یک سفر تفریحی با قایق و بر اثر طوفان برادر خود را از دست داده است. پسرک خود را در حادثه مرگ برادر مقصر می داند و این مساله برای او آنقدر جدی است که اقدام به خودکشی نافرجامی می کند. او بعد از چهار ماه از بیمارستان روانی مرخص می شود ولی کماکان با خانواده و محیط اطراف مشکلاتی دارد
مادر متهم است به این که او را دوست ندارد و برادر غرق شده را همیشه بیشتر از او دوست داشته است. پسرک می گوید او همیشه به جنبه های بیرونی و ظاهری مسائل توجه می کند همچنین پسرک از مسابقات شنا استعفاء می دهد تنها به این دلیل که جمع دوستان او را به یاد برادر درگذشته اش می اندازد پسرک در مورد پدرش که به او توجه بیشتری نشان می دهد معتقد است که این توجه بیشتر از روی مسئولیت پذیری است ما با دنیای درونی پسرک از طریق تکنیک رایج سنگ صبور و دیالوگ هایی که با روانشناس دارد بیشتر آشنا می شویم سرانجام راهنمایی روانشناس به همراه حمایت بی دریغ پدر باعث می شود پسرک توانایی رویارویی حقیقت را باز یابد و در می یابد که در دنیا بسیاری از مسائل از حوزه دخل و تصرف ما خارج است و ما نمی توانیم خود را از بابت آن محکوم کنیم وپذیرش این ناتوانی خود عین توانایی است.
اگر خود را دوست بداریم دیگران نیز ما را بیشتر دوست خواهند داشت با پذیرش این مهم روابط پسرک با اطرافیانش و از جمله دختر همکلاسی اش بعد دوستانه تری به خود می گیرد. و آن هنگام که او جرات ابراز احساسات خود را به پدرش پیدا کرده و عشق و علاقه خود را به او بروز می دهد. فیلم به پایان قابل قبولی و آرامش بخش می رسد.حتی ترک منزل توسط مادر خانواده هم قادر نیست این آرامش را متلاطم کند.
فیلم « مردم معمولی» به کارگردانی رابرت ردفورد به همراه فیلمنامه نویسش «آلوین سارجنت» بر اساس رمانی به قلم جودیت گست ساخته شده است.
معمولا چنین تصور می شود در اقتباس اثر ادبی چون ماده اولیه وجود دارد کار فیلمنامه نویس و کارگردان چندان مشکل نیست در حالی که امر اقتباس با دشواریهایی مواجه است به عنوان مثال اگر اثری که اقتباس از روی آن انجام می گیرد اثر مشهور و از پیش شناخته شده ای باشد که در ذهن مردم دارای جایگاه و پیشینه باشد فیلمنامه نویس با مخاطبینی مواجه است که تصویر وتصوری از داستان و شخصیت های داستان را در ذهن خود دارد و کار دشوار این است که می بایست این تصویر و تصورها را با بهتر از خودشان جایگزین کند این که چه مقدار باید به منبع اولیه وفادار باشد هم خود جای بحث دیگری است مع الذلک تعداد صفحات یک رمان 500 تا 600 صفحه ای را به زیر 120 صفحه تقلیل دادن در فیلنامه خودش کاری صعب است از طرف دیگر تبدیل زبان نوشتاری به زبان بصری به خودی خود دشواریهایی دارد و اضافه بر آن هنگامی که داستان اصولا ماهیت غیر بصری دارد. کار باز هم دشوار تر می شود مثل داستانهایی با محتوای معنوی، درونی و مذهبی از آن جمله می توان « فیلم: عطر داستان یک قاتل» به کارگردانی تام تیکور را نام برد که بزرگانی نظیر میلوش فورمن و استنلی کوبریک از تبدیل آن به فیلم اظهار عجز کردند. کلیه فیلم های روانی و عاطفی را نیز می توان در این میان جای داد.
القصه فیلم « مردم معمولی» که دارای چند اسکار از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم است که بر مبنای محتوی مسخ عاطفی و مشکلات روانی منشعب از آن بنا شده است. رابرت رد فورد برای بصری کردن مشکلات روانی پسرک از تکنیک رایج خلق شخصیت روانشناس یا سنگ صبور سود می جوید خلق شخصیت سوم که نقش سنگ صبور قهرمان داستان را بازی می کند و محرم اسرار اوست در تاریخ سینما ما به ازاء فراوان دارد در واقع در این نوع روایت قهرمان داستان با واسطه همین محرم اسرار است که موضوعات غامض و به شدت درونی را در می یابد از نمونه های خوب می توان فیلم «ویل هانتینگ نابغه» را نام برد در فیلم مردم معمولی نیز ما عمدتا از طریق دیالوگ های رد و بدل شده بین پسرک و روانشناس به مشکلات روانی او پی بریم و از آنجائیکه فیلم به زبان حال روایت می شود بیننده محرم اسرار بازیگران است و قدم به قدم با آنها در مسیر داستان قرار می گیرد.
در مجموع ما در داستان آدمهایی سرو کار داریم که از واقعیت فرار می کنند پسرک از پذیرش واقعیت مربوط به مرگ برادر فرار می کند و به همین خاطر حاضر نیست با دوستان مشترک قدیم در کلاس شنا شرکت کند چون او به یاد برادر از دست رفته می اندازند پدر از پذیرش این که خانواده اش در حال از هم پاشیدن است مادر طفره می رود و نیز بیشتر به جنبه های ظاهری مسائل سرگرم است و از دست دادن فرزند و سرد مزاجی خود نسبت به پسر دیگر را لابه لای ظواهر زندگی و سرگرمی هایی ماند گلف پنهان می کند. نشانه هایی از این توجه به ظواهر را در جاهای مختلف فیلم می بینیم آن هنگام که او به شوهرش ایراد می گیرد که نباید به دیگران بگوید که پسرشان پیش روانشاسی می رود و چرا که عقیده عمومی بر این است که آدمهای ناقص و معیوب پیش روانشناس می روند.
همچنین در مراسم خاکسپاری فرزند غرق شده از پدر خانواده می خواهد که لباس خود را عوض کند حتی این موضوع که مادر پسرک را در مرگ برادرش شریک می داند تنها به این دلیل که درمحل حادثه حضور داشته و نتوانسته کمکی بکند نوعی نگاه کردن سطحی و ظاهری است.
در صحنه دیگری از فیلم پدر خانواده می خواهد از او و فرزندش عکی بگیرد. ولیکن او با بی توجهی به خواسته پدر دوربین را از او می گیرد تا از مردان خانواده عکس بگیرد. اینها همه دلایلی است بر این که او واقعیت عمیق زندگی و فراز و نشیب آن را نادیده گرفته و خود را پشت سرگرمی ها و ظواهر زندگی پنهان کرده است. دوست دختر کنراد که در نهایت خودکشی می کند دائما سعی دارد خود را شاد نشان دهد در صورتی که به پوچی رسیده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر